شاد بودن امری درونی است.
ممکن است که شخصی بهظاهر آرام بهنظر بیاید.
این نشاندهندهی این موضوع نیست که او افسرده باشد.
او شخصیتش آرام است.
علاقهای به مطرح کردن خود در جمع ندارد.
اما در خلوت خودش لذت میبرد و شاد است.
همین فرد؛ وقتی با کسانی که دوستشان دارد آدم دیگری میشود.
چنان پرشور و هیجان رفتار میکند که شاید دیگران تعجب کنند.
پس با دیدن شخصیتهای کمحرف و آرام در اطرافمان؛ سریع به آنها برچسب افسرده نزنیم.
ممکن است کسی با گوش دادن به یک موسیقی سرپا هیجان شود، دیگری با دیدن یک فیلم و فرد دیگری با رفتن به شهربازی!
انسانها با هم متفاوتند.
هرکسی با یک چیزی به شادی عمیق میرسد.
بهتر است که زودتر شیوه شاد شدن خودمان را کشف کنیم.
تا هروقت حس کسلی یا خستگی بر ما غلبه کرد؛ با بهرهگیری از آن روش، روحیهمان را بازیابی کنیم.
مثلا من با گوش دادن به موسیقی همیشه حالم خوب میشود، یا بازی کردن با دخترداییام که ۶ سال دارد.
غیرممکن است که این کودک درکنارم باشد و حال من خوب نباشد.
حتی اگر بدترین اتفاق هم برایم افتاده باشد؛ او چنان من را سرگرم خودش میکند که بهکلی مشکلم را فراموش میکنم.
خیلی اوقات از زبان او وقتی که درحال صحبت با دیگران بوده است، شنیدهام:
«شقایق خیلی مهربونه؛ من خیلی دوسِش دارم، همیشه حواسش بهم هست تازه کلی هم باهام بازی میکنه.»
شادی از این بیشتر و واقعیتر؟!!
خودآزاری کافیست!
من قبلترها برای مسائل کوچک؛ خیلی خودم را آزار میدادم، مدتها در خودم غرق میشدم و از دیگران فاصله میگرفتم.
انقدر شب تا صبح فکرم درگیر آن موضوع میشد که لحظهای خواب به چشمانم نمیآمد.
اما چند وقتی است که با کار کردن روی خودم؛ تصمیم گرفتم که دیگر اجازه ندهم مشکلات روی حالم، تاثیر منفی بگذارد.
هرگاه حس کنم جو محیط یا مشکلات دارند بر من غلبه میکنند سریع خودم را مشغول کاری میکنم که دوستش دارم.
مثلا شروع به نوشتن میکنم.
یا کتابی را برداشته و شروع به خواندنش میکنم.
من هم مثل همهی آدمها بعد از بروز یک مشکل ناراحت میشوم؛ عصبانی میشوم، اما سعی میکنم دربارهی آن با دوستان مورد اعتمادم مشورت و بعد برای آن راهحلی پیدا کنم.
غصه خوردن بیشاز حد؛ کاری را درست نمیکند بلکه شرایط را وخیمتر میکند.
با حفظ روحیه خیلی بهتر میشود به جنگ با مشکلات رفت.