این تصویر دقیقا حال و روز من را در این لحظه، شرح میدهد!
نمیدانم این چندمین یادداشتی است که مینویسم!
قبل از اینکه به نوشتن این یادداشت بپردازم چندین مرتبه دربارهی مباحث دیگر نوشتم و پاک کردم.
یک بار؛ دربارهی اهمیت تلاش و پشتکار در انجام کارها نوشتم اما درمیانهی راه پشیمان شدم.
موضوع آن خوب بود اما مثالی که برایش نوشتم؛ کمی گیجکننده بود، پس از انتشارش منصرف شدم.
پس از آن دربارهی الزایمر شروع به نوشتن کردم.
یادداشتم بیشتر شبیه به پند و نصیحت شد!
پس دوباره ترجیح دادم که از منتشر کردن آن دست بکشم.
نمیدانم؛ گاهی مغزم آنقدر خسته میشود که برای نوشتن همراهیام نمیکند.
اما من باز هم دست از سرش برنمیدارم و همچنان تحتفشار قرارش میدهم بلکه ایدهی جدیدی پیدا کند.
بهنظر من؛ گاهی هم از روزمرگی نوشتن خوب است.
نوشتن از مسائل ساده و ابتدایی که همه با آن روبرو میشوند.
هر شخصی در زندگی روزهایی را دارد که بیحوصله است و توان انجام کاری را ندارد.
مثل همین الآن من!
دوست داشتم پست امروز خوب از آب درآید؛ اما انگار که قسمت نیست!
چه سریع هم همه چیز را گردن قسمت میاندازم 😀
درواقع ذهن عزیزم، به استراحت مشغول است و همراهی نمیکند!
من با ذهنی آشفته؛ خدمتتان رسیدم تا فقط همین چیزها را بگویم.
صرفا برای گپو گفت دوستانه آمدم نه ارائه مطلب خاصی!
شما وقتی حوصله ندارید چه میکنید تا بهتر شوید؟!!
2 پاسخ
دقیقا شقایق عزیز من هم این روزها رو تجربه می کردم و خدا عالم است که چند بار دیگر تجربه خواهم کرد مهم این است که آدم از بیحوصلهگی ها موضوع بسازد که شما موفق شدی. به نظرم بعضی روزها آدمها حق دارند بیحوصله باشند کما اینکه بعضی روزها شاد و پرانرژی هستند.
نویسا بمانی عزیز❤
همه تجربه کردند و میکنند ماریا جان.
نکته مهم مدیریت این روزهاست.
کاملا همینطوره، چقدر کامنتت درسته 🙂
مرسی عزیزم شما لطف دارین❤❤