گاهی برای زنده ماندن چارهای نداری جز خندیدن!
گاهی برای آن که نشان بدهی زورت به مشکلات میرسد چارهای نداری جز ایستاده مُردن!
گاهی در اوج حال بد خود، باید وانمود کنی که خوب هستی.
گاهی برای خوب شدن حال دیگران، چارهای نداری جز اینکه نشان دهی بیخیال هستی .
گاهی خندیدن به دردها عادتت میشود، طوری که خودت نیز باور میکنی که واقعا حالت دلت خوب است!
گاهی خندیدن دوای همهی دردهایت میشود.
گاهی میخندی اما زیر نقابی که به چهرهات زدهای، زار میزنی از سنگینی مشکلاتی که هیچکس نمیفهمد.
گاهی باید حرفهایت را درون دلت مدفون کنی تا محکوم نشوی به اینکه برخلاف خواست خدا، چیزی را میخواهی!
همه از بیرون به اوضاعت مینگرند و برایت نسخه میپیچند.
اکثر انسانها، مشکلات خودشان را بزرگ میبینند و مشکلات دیگران را کوچک.
درحالی که هر مشکلی بهخودیخود آزاردهنده و نگرانکننده است.
خوب است ابتدا خودمان را بهجای دیگران گذاشته و بعد برایشان شاخوشانه بکشیم!
امان از وقتی که از درون در حال نابودی هستی اما دیگران بهراحتی مینشینند به قضاوت کردن!
هیچ دردی؛ سختتر از قضاوت نیست، حتی مرگ!
زیرا مرگ یک آن از راه میرسد و عزرائیل جانت را میگیرد!
با قضاوتهای نابجا هر ثانیه مرگ را بهچشم میبینی ولی نمیتوانی لب به اعتراض باز کنی.
ممکن است در چنین لحظهای؛ پوزخندی بزنی که از هزاران اشک و آه تلختر است.