امروز صبح ساعت ۶:۱۵ از خواب بیدار شدم.
از آنجایی که شوق زیادی برای شروع دورهی سمپوزیوم نویسندگی داشتم، وارد سایت اسکایروم شدم.
با خطایی روبرو شدم که باعث شد چند دقیقهای اخمهایم در هم گره بخورد!
اسکایروم اجازه وارد شدن به کلاس را نمیداد.
به پشتیبانی مدرسه نویسندگی پیام دادم و مشکلم را بیان کردم اما جوابی نگرفتم.
کانال دوره در تلگرام را چک کردم.
وقتی پیام استاد کلانتری را دیدم کمی آرام شدم و فهمیدم این مشکل همهگیر است و فقط مختص به من نیست.
استاد از اینکه نمیتوانست وارد سایت شود کلافه شده بود، درست مثل من!
باری؛ از وقت استفاده کردم و شروع به نوشتن صفحات صبحگاهی کردم.
از بدشانسیای که در ابتدای کلاس گریبانگیرمان شده بود؛ کمی به خودم غر زدم.
گاهی این غر زدن چقدر آدم را سبک میکند!
همین غر زدن؛ چنان لذتی بههمراه دارد که با انجامش، انگار یک وزنهی سنگین را از روی شانههایت برمیداری!
در تلاش آخر و کاملا ناامید، سایت اسکایروم را مجدد بروز کردم.
دکمهی مهمان را زدم و در عین ناباوری وارد شدم.
با دیدن پیام دوستان و اسامی آشنای دیگر اعضای کلاس، لبخندی عریض و طویل روی لبانم نقش بست.
به دوستان سلام و صبحبخیر گفتم.
حس دانشآموزی را داشتم که روز اول مهر به مدرسه میرود.
خیلی وقت بود که این ساعت را بهچشم ندیده بودم.
احتمالا آخرین زمان؛ دوران تحصیل در مقطع کارشناسی بوده است!
یا نه، بهگمانم آخرین بار برای حضور در کلاس خیاطی بود که این ساعت بیدار میشدم!
کلاسی که هرچقدر میرفتم تمام نمیشد؛ فقط خسته و خستهترم میکرد!
استاد کلانتری، مثل همیشه پرانرژی و کتوشلوار پوشیده سر کلاس حاضر شد!
حتی در کلاس ۷ صبح هم؛ آثاری از خوابآلودگی در چهرهی او نمایان نبود.
مگر یک انسان چقدر میتواند انگیزه داشته باشد که ساعت به این زودی؛ آنقدر پرانرژی بیاید و برایمان از نوشتن صحبت کند؟!
استاد شروع کرد به صحبت کردن دربارهی اصول و پایهی کار.
از صفحات صبحگاهی و هزارکلمهها گفت.
عادتهایی که آنقدر از آنها در کلاسها و دورههای مختلفش گفت تا به نوشتن آنها معتاد شدم.
حالا اگر فقط یک روز نتوانم صفحاتصبحگاهی و هزارکلمهها را بنویسم، چنان عذابوجدانی به جانم میافتد که کل روزم را تحتتاثیر قرار میدهد.
پس درنهایت؛ تنبلی را کنار گذاشته و برای فرار از عذابوجدان، دست بهکار میشوم.
تا همین ۱۰ روز پیش؛ تایپ هزارکلمهها، آخرین روتین برنامهی نوشتنم بود که اکثرا بخاطر خستگی روزانه، فقط انجامش میدادم تا باز هم عذابوجدانم را ساکت کنم.
گاهی شبها نیز بهکلی آن را فراموش میکردم و زمانی بهیادش میافتادم که نیمی از مغزم در خوابِ عمیق، فرو رفته بود!
اما از شروع هفتهی پیش تصمیم گرفتم که تایپ هزارکلمهها را بصورت آزمایشی منتقل کنم به روز.
نتیجه بسیار دلچسب بود.
دیگر در اواخر روز استرس ننوشتن آن را نداشتم.
از همهی اینها مهمتر؛ ۱۰۰۰ کلمه بهراحتی و بدون هیچ فکری که اصلا از چهموضوعی بنویسم، پر میشود و گاها از این عدد نیز فراتر میروم.
خب بازگردیم به اصل ماجرا.
استاد کلانتری سایر توضیحات را نیز عنوان کرد و کلاس را رأس ساعت ۷:۴۵ به اتمام رساند.
همین سحرخیزی برای کلاس امروز؛ باعث شد پست سایت را نیز زودتر آماده و تقدیمتان کنم!
بدینترتیب برگزاری یک کلاس؛ بهانهای شد برای بیدار شدن در ساعات اولیه روز و لذت از آرامش صبحگاهی که خیلیوقت بود طعم آن را نچشیده بودم.