کاش خدا روی مغزمان یک همچین کلیدی تعبیه میکرد!!
کاش خدا این خدمت را به بشر میکرد؛ یک قفل و کلیدی روی مغز ما انسانها قرار میداد.
هروقت دوست داشتیم به یک موضوعی فکر کنیم قفل را میچرخاندیم و افکار به مغزمان هجوم میبردند!
درمقابل هرگاه نیز تمایلی به فکر کردن به مبحثی را نداشتیم، بهراحتی قفل را میبستیم و کلیدش را نیست و نابود میکردیم!
آنوقت دیگر برای خوابیدن با مشکل مواجه نمیشدیم.
یا برای فرار از حال بدمان؛ دیگر نیازی به دروغ گفتن به خود نداشتیم.
نکتهی دردناک ماجرا اینجاست که خودمان میدانیم ناراحتیم اما میخواهیم بگوییم نه نیستیم.
میخواهیم با خودمان لجبازی کنیم و بگوییم نه برایم مهم نیست.
نمونهی آن حال و روز خودم در روزی که گذشت.
میدانستم حالم خوب نیست، نگران چندین مسئله بودم اما اصرار داشتم که یک متن خوب بنویسم.
در آخر دیدم با این روش فقط دارم خودم را عذاب میدهم.
با اجبار نمیشود هیچکاری را انجام داد.
دیگر چه برسد به کاری که برایت مهم است و روی تکتک واژههایی که بهکار میبری، حساسیت داری.
گاهی خوب است که به خودمان استراحت دهیم.
نه فقط برای خلق آثار هنری یا انجام کار فیزیکی، گاهی باید برای فکر کردن هم به خودمان استراحت دهیم.
باید خودمان را مجبور کنیم تا به بعضی افکار پروبال ندهیم.
اگر به مسائل رو دهیم، دیگر راه آزارمان را آموخته و بدینترتیب دمار از روزگارمان درمیآورند!!