تا حالا شده ناخواسته؛ جانتان را فدای یک وسیله کنید؟!
بگذارید یک خاطره از زندگی خودم برایتان روایت کنم.
حدود ۷-۸ سال پیش، با پولهای پسانداز خود؛ یک گوشی سامسونگ خوب خریدم.
دقیقا یادم است که ۱ میلیون و ۹۰۰ هزار تومان بابت آن هزینه کردم.
یک هفته یا چند روز پس از خرید این گوشی بود که به همراه خانواده راهی شمال شدیم.
در یکی از جنگلهای شمال؛ درحال گشتوگذار بودیم که هوس فیلم گرفتن کردم.
شیشهی ماشین را پایین کشیدم و دستم را لبهی پنجره گذاشتم.
کمی از فیلم گرفتن گذشت که ناگهان؛ باد تندی وزید و همچون یک دزد، گوشی را از دستم قاپید.
فکرش را کنید ماشین در حالِ حرکت!
جادهی جنگلی هم تقریبا پر رفتوآمد!
در ماشین قفل بود.
من چنان تقلا میکردم تا هرچه زودتر بهداد گوشیام برسم.
بهزور میخواستم قفل در را باز کنم و سریع بروم گوشی را از کف آسفالت جاده بردارم.
حتی نمیتوانستم حرفی بزنم که پدر ماشین را متوقف کند.
در نهایت خواهرم به کمکم شتافت و گفت:
«بابا؛ وایسا گوشیه شقایق افتاده»
پدرم وقتی از درون آینه؛ بال بال زدن من را دید دریافت که شوخیای درکار نیست، پس ترمز کرد.
سریع قفل در را باز کردم و بدون نگاه کردن بهاطراف سمت گوشی دویدم.
آن را از کف جاده برداشتم و پس از بازرسی کامل و مطمئن شدن از سلامت بودنش، بهسمت ماشین حرکت کردم.
تازه آن زمان بود که متوجه شدم چه خطری را بهجان خریدهام.
اگر همان لحظه از سمت مقابل؛ ماشینی میپیچید و زیرم میگرفت، گوشی ارزشمندتر بود یا جان خودم؟!
گاهی پیش میآید که آدم در لحظات بحرانی زندگی متوجه نمیشود که چه رفتاری از خود نشان میدهد.
آن لحظه، من آنقدر فکرم درگیر آن شئ بود که متوجه هیچ موضوع دیگری نبودم.
اما بعد که خوب فکر کردم؛ چقدر خندیدم که برای یک تلفنهمراه اینچنین خودم را به آبوآتش زدم.
اگر آن روز خدا از من حفاظت نمیکرد؛ و با یک تصادف همهچیز تمام میشد، چه اتفاقی میافتاد؟!
خودم که چندان اذیت نمیشدم ولی خانوادهام چه؟!
شاید روی اعلامیهی ترحیمم میزدند:
دختری که جانش را فدای گوشیاش کرد، به ملکوت اعلاء پیوست!!
حال پس از گذشت چندین سال؛ هروقت از آن جنگل عبور میکنیم همه من را نگاه میکنند و میگویند:
«شقایق نمیخوای فیلم بگیری؟»
پ.ن:
عکس کاملا جنبهی تزئینی دارد و بهعلت مرتبط بودن با موضوع بحث، آن را برگزیدم.