تا حالا نشده بود با قطع برق انقدر اعصابم خرد شده و بهم بریزد!
دیروز برای دومین روز پیاپی چیزی را تجربه کردم که هرچقدر از تلخیاش بگویم حق مطلب ادا نمیشود!
بله درست حدس زدید میخواهم باز هم از معضل امروز جدیمان در ایران، سخن بگویم!
قطع شدن ناگهانی برق آن هم دقیقا در ساعاتی که بهترین زمان برای انجام کارهاست، کمی ناراحتکنندست.
درست زمانی که هیچ فیلمی نشان نمیدهد، اخبار تمام میشود و … برق میآید 😐
فقط ۳ ساعت میتوانی زندگی کنی، گوشیات را شارژ کنی و برای راند دوم قطع شدنش آماده شوی!
الآن که درحال نوشتن این پست هستم دقیقا در همان زمان طلایی قرار دارم که هرلحظه ممکن است باز نوبت منطقهی ما شود و برقهایمان برود.
پس از پر حرفی پرهیز میکنم.
دیروز بعد از قطع دوم برق بود که با اعصابی خرد و نالان، به اتاقم آمدم.
کتاب همسر و نقد همسر از چخوف با ترجمهی حمیدرضا آتش بر آب را برداشتم و با چراغقوهی گوشی شروع به خواندنش کردم.
دیگر وضعیت اسفناک من را در آن شرایط تصور کنید!
تمام خانه در تاریکی یکدست شب فرو رفته و من سرخوشانه نشستم به خواندن کتاب!
هیچوقت فکرش را نمیکردم در چنین حالتی از بیحوصلگی و کلافه بودن به کتاب خواندن پناه ببرم!
اگر مثل من خوششانس هم باشید، در چنین لحظهای سیمکارتتان نیز از کار میافتد و آنتن و نت گوشی هم قطع میشود!
آنوقت است که حس میکنید در جزیزهای گیر کردهاید که هیچ کاری از دستتان برنمیآید.
پس ممکن است مثل من ناچار شوید که با اعمال شاقه، کتاب خواندن را بر بیکار نشستن و حرص خوردن ترجیح دهید!
وقتی کتاب را باز کرده و بوی کاغذهای آن به مشامم رسید، کمی از شدت عصبانیتم کاسته شد.
به محض تمام شدن داستان، تا چشم از روی کتاب برداشتم، برق آمد 😐
بیشتر فکر کنم برق میخواست من را تنبیه کند تا بعد از چند روز تنبلی در کتاب خواندن، به این بهانه بروم و کتابی را ورق بزنم!
خب دیگر حرف من در همینجا تمام شده و تا نرفتن مجدد برق، از محضرتان مرخص میشوم!