مهربانم
کاش میتوانستم تمام هستیام را تقدیمت کنم تا یکبار دیگر آسوده نفس بکشی.
میدانی جان دلم، وقتی میبینم انقدر تلاش میکنی تا اندک هوای اطرافت را به درون ریههای فرسودهات بفرستی تمام غصههای عالم بهدلم میریزد.
دستو پایَم را گم میکنم تا بهطریقی کمکت کنم؛ اما هربار، جز شرمندگی چیزی عایدم نمیشود.
دیدن روی زردَت ریشه جوانیام را میخشکاند.
وقتی به سُرفه میافتی، چهار ستون بدنم بهرعشه میافتد، قلبم در دهانم نبض میزند تا کمی آرام شوی و با دست نشانم دهی که نترس عزیزم، خوبم.
نگران نگاهت میکنم؛ چشم از صورت سرشار از دردت برنمیدارم، آخر میدانی آرامجانم؛ من نمیدانم تا چهوقت فرصت دارم صورت ماهت را ببینم. یک سال، یک ماه یا که یک روز؟
میترسم از آن روزی که چراغ خانهات خاموش شود.
از آن روزی که دیگر در خانهات را سهقفله کنند و بگویند: رفت، دیگر خانهاش در اینجا نیست، هروقت دلتنگش شدی باید بروی و بالای سر سنگی سرد… ، زبانم لال شود الهی…..
بگذار بلند فریاد بزنم و اغراق کنم:
من تحمل ندیدنت را ندارم.
نازنینم، من تحمل یک ماه دوریات که بهسفر بروی را ندارم چهبرسد به…
پ.ن: خدا جانم، همه بیماران را الساعه شفا بده، عزیزدل من را هم لباس عافیت بپوشان
4 پاسخ
قلبم به درد اومد. الهي همه بيمارا شفا پيدا كنند. قلمت درخشانه شقایق جانم.
الهی آمین، مرسی عزیزدلم لطف داری مهربون
عزیزممم 😢
انشاءالله که زودتر شفا پیدا کنن♡
خیلییییی بااحساس و قابل لمس بود…
یاد عزیزای خودم که درد کشیدن، افتادم….
ممنون زهرای عزیزم
مرسی از محبت همیشگیت گلم
خدا رحمت کنه همه رفتگانت رو عزیزدلم