به این تصویر خوب نگاه کنید.
در پشت این پنجره چه چیزی در حال وقوع است؟!
اهالی این خانه چهکسانیاند؟!
تا حالا چقدر به جزئیات توجه کردهاید؟!
این حرفهای استاد کلانتری بود در کلاس روز دوشنبه سمپوزیوم نویسندگی.
متمرکز کردن توجه روی چیزهای بهظاهر ساده اما فراموش شده.
ما در زندگی روزمرهمان، چقدر اطرافمان را خوب نگاه میکنیم؟!
حرکت درختانی که وقتی باد لابهلای شاخههایش میپیچد، عبور عابرانی از مقابلمان که هرکدام ماجرایی دارند، دیدن آسمان یکدست آبی و لذت بردن از آن و…
چند وقت است که خوب نگاه کردن را فدای عادت کردهایم؟!!
آنقدر چشممان به محیط خو گرفته است که دیگر حتی با دقت سعی نمیکنیم به پیرامونمان درست نگاه کنیم.
استاد کلانتری چندین تصویر برایمان آماده کرده و نشان دادند که باید سریع و بداهه هر آنچه به ذهنمان خطور میکرد مینوشتیم.
هرکسی به یک موضوع توجه کرده بود.
یکی تحلیلش را میگفت و دیگری خیالپردازی میکرد که پشت آن پنجره چه کسانی نشستهاند!
دیگری از دعوایی میگفت که بین زوجی شکل گرفته بود و صدای شکستن ظروف را میشنید.
دیگری از صدای خندههای دخترکی میگفت که همهی خانه را در بر گرفته بود.
و…
بیایید حال به این عکس خوب نگاه کنیم و ببینیم ما چه میبینیم!
در ابتدا من از مشاهدات؛ حسوحال خودم با دیدن این تصویر و خاطراتی که در برابر چشمانم جان میگیرند، خواهم گفت.
ظاهر چوبی پنجره برایم تداعیکننده پنجرههای شهرهای شمالی است.
پردهی سفید پشت آن، چند خاطره را برایم زنده میکند.
چقدر نمای ساختمان جالب و درعین حال قشنگ است.
گلهای مقابل پنجره چقدر به تصویر روح و زیبایی بخشیده است.
در این تصویر زندگی در جریان است، این عکس بوی آرامش میدهد.
شما دیگر چه میبینید؟!
استاد کلانتری برایمان از تمرینی گفتند که برویم مقابل پنجره ۱۰ دقیقه یا بیشتر بایستیم و با چشمانی باز و تمرکزی کامل خوب به اطراف نگاه کنیم.
سعی کنیم چیزهایی را ببینیم که تا کنون نسبت به آنها بیتوجه بودهایم.
تجربهی جالبی بود.
بگذارید چند سطر از آنچه خودم از بیرون دیدم برایتان بگویم:
خانهی ما جنوبی است و پنجرههای آشپزخانه به سمت تراس خانههای مقابل، باز میشود.
با دیدن ساختمان مقابل چیزی بهیادم آمد.
بهخاطر میآورم که در اوایل آبان پارسال بود، طبقهی سوم ساختمان روبرویی، تراسش را بزرگتر کرد و بدینترتیب به خانهی ما دید بیشتری پیدا کرد!
گاهی ما در آشپزخانه بودیم، ناگهان میدیدیم جناب آقای همسایه با رکابیِ سفید، از تراس بیرون آمده و درحال دید زدن است!
پردهی کرکرهای آشپزخانه را بهسرعت پایین میکشیدیم و پدرم را برای اعتراض صدا میکردیم.
(چون از نظر قانونی آنها اجازهی نگاه کردن از پنجره یا تراس بهقصد دید زدن خانههای روبرو را ندارند.)
یا متوجهی تفاوتِ رنگ بین همین طبقه، با سایر طبقات این ساختمان شدم.
طبقهی سوم یکدست سیمان سفید داشته و مابقی طبقات، رنگی بهمراتب تیرهتر!
حفاظ تراس طبقات چهارم این ساختمان، آهنی و زنگزده است.
مقابل طبقات اول و دوم را پوشاندهاند و دیده نمیشود.
طبقه چهارم این خانه، چندی پیش خانه مجردی بود که ظاهرا با اعتراض همسایگان عذرشان را خواسته و آن را بیرون انداختند!
درکل ساختمان عجیبی است.
چشمم به حیاط نقلی خانهمان افتاد.
حیاطی کوچک و بیروحی که بیشتر همسایگان عزیز از آن بهعنوان انباری استفاده میکنند!
هر گوشه از آن تیر و تختهای گذاشتهاند!
هیچکس هم اعتراضی نمیکند!
امروز چه چیزهایی را دیدم که تاکنون بهآنها توجهی نکرده بودم.