دیروز در کلاس نویسندگی خلاق، استاد کلانتری یک کتاب کودک انتخاب و آن را برایمان خواند.
یک کتاب کودک، که در کل ۱۴ سطر بود.
برای هر کدام از پاراگرافها، یک نقاشی هم کشیده شده بود.
و در پایان نیز ۵ توصیه به بچهها از زبان نویسنده نوشته شده بود.
استاد به ما گفتند:
«اگر قرار باشه شما هم یه همچین چیزی بنویسید، چه موضوعی رو انتخاب میکنید؟!»
هر کدام از اعضا موضوعی را مطرح کردند.
موضوعی که من در لحظه نوشتم، دروغ نگفتن بود.
هر فردی یک موضوع عنوان کرد.
مثلا: قدرت نه گفتن، مهربانی کردن، کمرو نبودن و… .
استاد کلانتری، پله پله ما را در این مسیر راهنمایی میکردند.
«حالا برای شخصیتهای داستانتان اسم بگذارید.»
دوباره ذهنمان به تکاپو افتاد؛ هرکسی ۲ نام برای شخصیتهای داستانش اعلام کرد.
استاد بلافاصله از ما خواستند که بداهه و در همان محیط وبینار؛ فورا دست بهکار شده و یک داستان آموزشی بهسبک همان داستانی که خوانده شد، بنویسیم.
۵ دقیقه فرصت داشتیم تا یک داستان در ذهنمان بسازیم.
سپس داستانمان را در بخش نظرات ارسال کردیم.
نوبت به نوشتن توصیهها، در بخش پایانیِ داستان رسید.
برای نوشتن این قسمت نیز، استاد ۵ دقیقه زمان دادند.
هرکسی برای داستانش باید حداقل، ۵ توصیه به بچهها مینوشت!
در مرحلهی بعد با چالش بزرگتری روبرو شدیم.
کشیدن نقاشی برای هر صحنه از داستان!
من و دیگر بچهها از بد بودن نقاشیهایمان گفتیم اما استاد با تقویت اعتماد بهنفس در وجود ما، گفتند:
«اصلا بذارید زشت شه، شما نقاش نیستید که پس چه اهمیتی داره؟!!
قرار نیست که اثر هنری خلق کنید. یه نقاشی سادهس!
همین که بتونید برای داستانتون خودتون نقاشی بکشید، خواننده رو بیشتر به داستان جذب میکنه.»
سپس ایشان از ما درخواست کردند که بدون ترس از قضاوت شدن، داستانمان را در استوریِ پیجهای اینستاگراممان منتشر کنیم.
تجربهی جذاب و در عین حال سختی بود.
یک داستانِ کودک، در کمتر از نیمساعت بدون هیچ ایدهی قبلی نوشته شد.
نقاشی آن توسط خودمان آماده شد.
و بدینترتیب یک داستان کودک نوشتیم.