دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور!
احتمالا شما هم این حرف را زیاد دیدهاید و شنیدهاید!
گاهی که اتفاقی میافتد و غمگین میشوم، یادآوری همین نکتهی ریز ولی دقیق از زبان دیگران یا خودم کافی است تا بتوانم بر حسوحالی که دارم غلبه کنم.
گاهی میگویم دنیا قرار نیست همیشه همین شکلی بماند، پس زیاد هم به خودت سخت نگیر.
یا در شرایط بحرانی که مادربزرگم دارد.
مدام از اینطرف و آنطرف حرفهایی را میشنوم که سعی در قبولاندن موضوعی دارند که من از پذیرشش در این لحظه، فرار میکنم.
البته مُنکر آن نمیشوم.
چون چشم دارم و میبینم که روزبهروز بههمان حقیقت تلخی که دیگران میخواهند بگویند، نزدیکتر میشوم.
اما خب دوست ندارم پیش از وقوع آن کابوس، زندگیام را به کام خودم و دیگران تلخ کنم.
دوست دارم تا زمانی که فرصت هست از حضورش لذت ببرم و ذهنم را درگیر مسائلی نکنم که هنوز از راه نرسیده است.
من میتوانم با فکر کردن به روزِ تلخی که هنوز نیامده است، هم حال خودم را بد کنم و هم آن حسِ مزخرف را به دیگران انتقال دهم!
اما ترجیح میدهم که این ظلم را درحق خود و بخصوص عزیزانم که شادیشان برایم مهم است، نکنم.
من دوست دارم همیشه، حال خوب به دیگران بدهم و غمم را در دلم نگه دارم.
ولی خب، گاهی این موضوع نیز از دستم در میرود و کسانی را که دوستشان دارم با ناراحتی خودم، ناراحت میکنم.
شادی و غم گذراست، هیچکس از لحظهی بعد خودش خبر ندارد.
شاید خدا معجزهای برایمان درنظر گرفته باشد تا زندگیمان از جهنم به بهشت تبدیل شود.
گاهی خدا با فرستادن یک شخص به زندگیمان کاری میکند که دیدمان بهکلی به زندگی تغییر میکند.
پس تا خدا هست، تا بندگانِ خوبش هستند و نفس میکِشَند، چرا خودمان را آزار دهیم و پیشاز وقوع فاجعه برای آن غصه بخوریم؟!
مدتی است که مدام جملهای را با خود تکرار میکنم:
«در لحظه زندگی کن، بهوقتش بخند و بهوقتش گریه کن. اما ذهنت را بیش از اندازه درگیر مسائلی که از ارادهی تو خارج است، نکن.»