آیا تاکنون در ساختمان محل زندگیتان، با افرادی که حقوق دیگران را رعایت نمیکنند، مواجه شدهاید؟!
چقدر این مواقع آزاردهنده است.
ما پیش از این، در خانهای زندگی میکردیم که طبقهی بالایی مدیر ساختمان بود.
علاوهبر خود و همسرش، بچههایش هم که ازدواج کرده بودند آنجا زندگی میکردند!
نکتهی جالب این بود که همانجا ساکن بودند اما خودشان را مهمان میدانستند!
واحدی که حداقل ۱۰-۱۲ نفر در آن زندگی میکردند، اما چون پدرشان مدیر ساختمان بود خودشان را ۳ نفر حساب میکرد!
بالاخره خرج زندگی و خوردوخوراک هم بود و صرف نمیکرد همهشان را حساب کند!
اینگونه بود که هزینهی مصرفی ۱۰-۱۲ نفر برابر میشد با ۳ نفر!
یعنی وقتی قبض آب میآمد واحد خودش که پر مصرفترین واحد ساختمان بود را ۳ نفر حساب میکرد و واحد ما را که ۴ نفر بودیم همان ۴ نفر!
جالبی موضوع در این بود که ما نه قبض را میدیدیم و نه میدانستیم که خودشان را چند نفر حساب میکند.
زیرا همیشه حساب کتاب هر واحدی را بصورت جداگانه مینوشت و میآورد و مابین در میگذاشت.
خب ما رفتوآمدها و سروصداها را میشنیدیم و میدیدیم که مدام در راهپله میرفتند و میآمدند.
میدانستیم که تعدادشان از همهی واحدها بیشتر است.
یک روز پدرم گفت:
«فکر کنم که این همسایه بالایی خودشو کم حساب میکنه و از من زیادی پول میگیره!»
مادرم هم گفت:
«خب یکبار بهش بگو شما خودت رو چند نفر حساب میکنی؟ ببین چی میگه.»
پدر هم در برخورد بعدیاش با ایشان گفت:
«شما بالا چند نفرید؟»
جناب مدیر ساختمان هم مِن و مِنکنان گفته است:
«ما خودمون ۳ نفریم، دخترم بارداره از شهرستان اومده اینجا چند وقت، بعد از فارغ شدنش، میره.»
(البته بگذریم از این که ۲ دختر دیگرش و پسرش هم یکدفعه سروکلهشان پیدا شد و همه دور هم زندگی میکردند!)
پدرم نیز گفته است:
«کاش روی تابلوی اعلانات جلوی در ورودی، تعداد افراد هر واحد رو مشخص کنید که ما بدونیم چجوری حساب کتاب میشه!»
بعدا کاشف به عمل آمد که طبقهی اول را بهدلیل داشتن حیاط و استفاده از آب در تابستان، ۶ نفر حساب میکند و خودش را با آن همه آدم در خانهاش، ۳ نفر!
حالا کاش مشکل به همین جا ختم میشد.
مشکل بزرگتر این بود که سر ظهر که میشد، نوههای مدیر ساختمان هوس دوچرخهسواری میکردند!
دقیقا زمان استراحت دیگران.
از ساعت ۲ صدای قِرقِر چرخ روی مغزمان بود تا حدود ساعت ۵ عصر!
فکر کنید من صبح ساعت ۶ از خواب بیدار میشدم و به دانشگاه میرفتم وقتی به خانه میرسیدم انقدر خسته بودم که ناهار نخورده روی تخت افتاده و بیهوش میشدم.
هنوز ۵ دقیقه از شروع خوابم نگذشته بود از اینطرف خانه تا آنطرف انگار که این بچهها روی اعصاب من دوچرخهسواری میکردند!
آخر مگر آپارتمان آن هم طبقهی چهارم، جای دوچرخهسواری است؟!
قدیمها بچهها را برای بازی کردن و دوچرخهسواری به پارک میبردند!
اصلا فلسفهی ساخت پارک در سطح شهر، با این رفتار همسایهی عزیزمان زیر سؤال رفت!
اگر حرف هم میزدیم بیشازپیش لج میکرد و به طریقی دیگر اذیت.
خداروشکر با خریدن خانهای دیگر از آنجا در رفتیم.
هرچقدر آن موقع اذیت شدیم در ساختمان فعلیمان آرامش موج میزند.
از ۴ طبقه و ۴ واحد، ۲ واحد خالی است و ۲ واحد پر!
باید بیاموزیم اگر فرهنگ آپارتماننشینی نداریم، حداقل وجدانمان را بهکار ببریم.
اگر مدیر ساختمان میشویم این امر اصلا به این معنا نیست که هزینههای خود و خانوادهمان را بر گردن دیگران بیندازیم.
ممکن است هیچوقت همسایگان متوجه نشوند که دارند پول زور پرداخت میکنند اما خدا که میبیند!
کاش مثل قدیمیها حقوق همسایگانمان را رعایت کنیم.
آرامش؛ حق طبیعی همهی انسانهاست، حداقل این حق را از دیگران و بهخصوص همسایگانمان دریغ نکنیم.
2 پاسخ
چقدر به نکته ی خوبی اشاره کردی شقایق جان حقوق همسایگان! ممنون از نوشته ی خوبت
ممنون ماریا جان محبت داری🌷☺️