برای من به کررات پیش آمده که بخاطر این جمله، خودم را متقاعد کرده باشم که کاری را انجام دهم یا از انجام کاری منصرف شوم.
مثلا برای این که ثوابی کنم بدون چشمداشتی برای کمک به دیگران پیشقدم شدهام.
البته گاهیاوقات نیز بخاطر همین ثواب کردن، کباب هم شدهام!
بگذارید برایتان مثالی بزنم.
مادر یکی از دوستانم بیمار شد و برای عمل مادرش به پول نیاز داشت.
وقتی که به من رو انداخت، گفتم باید کمکش کنم.
برای کمک به او از دوستان دیگرم کمک گرفتم و مبلغ موردنظر را تهیه کردم.
اما وقتی که مشکلش حل شد و زمان پس دادن قرضها رسید، او دیگر آدم قبل نبود.
طوری رفتار میکرد که انگار من به او بدهکار هستم.
انگار او به من محبت کرده و به کمک من آمده است!
آنروزها با دیدن رفتارهای عجیبش پشیمان میشدم و نمیدانستم چهکاری انجام دهم.
در برابر دوستانم که بخاطر درخواستِ من به او کمک کرده بودند شرمنده شده بودم.
اما تمام این مدت، تنها یک جمله را با خودم مرور میکردم:
«خدا میبیند»
چه شبهایی که بخاطر فکروخیال از بیمسئولیتی او نخوابیدم و تا خود صبح خودخوری کردم.
اما هیچوقت طوری رفتار نکردم که او را با حرفهایم آزار دهم.
فقط سکوت کردم و همهچیز را سپردم به خدا.
در آخر هم برای آنکه از خجالت دوستانم دربیایم، مبلغی که مانده بود را خودم پرداخت کردم.
من برای رضای خدا و اینکه یک روزی او نیز دست مرا بگیرد این کار را انجام دادم.
اما از همین ماجرا نیز درسهای زیادی گرفتم.
من معتقدم که خدا؛ جواب تمام خوبیهایی که ما در زندگی به دیگران کردهایم را میدهد.
ممکن است خدا شخصی را وارد زندگیمان کند که با حضورش حال روحیمان چنان بهبود یابد که تمام خلأهای درونیمان، پر شود.
یا ممکن است در موقعیتی که شرایط را بر ضرر خود میبینیم ناگهان دری بهسمتمان باز شود که از آن بهعنوان معجزه یاد کنیم.
خدا تحت هر شرایطی حواسش به ما هست.
ممکن است گاهی همچون مادری که برای تربیت فرزندش به او اخم میکند تا دیگر کار اشتباهش را تکرار نکند، بخواهد تنبیهمان کند.
اما باز هم در همان شرایط کاملا هوای ما را دارد.
کافیاست که باور کنیم خدا هیچوقت بندگانش را تنها نمیگذارد.
خدا آنقدر مهربان است که حتی اگر ما از او روبرگردانیم او باز هم چشم از ما برندارد.
خدا میبیند هم خوبیها را و هم بدیها را.
کافیاست که همیشه و تحت هر موقعیتی این موضوع را بهیاد داشته باشیم.