چقدر من کتاب شازدهکوچولو را دوست دارم. کتابی پر از حرفِ حساب که درمورد هر جملهی آن میشود ساعتها نوشت.
بهنظر من؛ در زندگی هر کدام از ما، میتواند افراد زیادی بهظاهر حاضر باشند.
دوست، آشنا، فامیل و…
اما درعین حال که آنها هستند، فرد احساس تنهایی کند.
بدینترتیب او؛ دور خودش یک دیوار کشیده و در خلوتش زندگی میکند.
اما شخصی دیگر، میتواند فقط یک نفر را در زندگیاش داشته باشد.
اما همان یک انسان، میتواند جای خالی هزاران شخص دیگر را برایش جبران کند.
بهبیانی دیگر میشود گفت که، کیفیت آدمهای حاضر در زندگیمان مهم است نه کمیت آنها!
آن شخصی که اطرافش همیشه شلوغ است اما فردی نیست که او را درک کند، زندگی را چطور سپری میکند؟!
گاهیاوقات پیش میآید که یک شخص، چنان ما را میشناسد و برای خوب بودن حالمان تلاش میکند که دیگران به چشممان هم نمیآیند.
در چنین حالتی، زندگی ما خلاصه میشود در آن شخص.
کیفیت زندگی انسانها؛ با وجود این یک نفر میارزد به حضور هزاران شخص که هیچ اهمیتی برای ما و زندگیمان قائل نیستند.
گاهی پیش میآید که بعضیها فرشتهوار پا به زندگیمان میگذارند.
آنها چنان با بودنشان حالِ خوب به ما هدیه میدهند که زندگیمان را بدون وجودشان، حتی برای یک ثانیه هم نمیتوانیم تصور کنیم.
اگر از این یک نفرها در زندگیهایمان داریم؛ که برای بهبود حال ما حاضرند هرکاری انجام دهند، آنها را روی سرمان گذاشته و قدردان محبتشان باشیم.