امروز میخواهم برایتان از تجربهی نگارش داستانهایم در اینستاگرام بگویم.
من در عرض یک سال (سال ۹۹) ۳ داستان نوشتم و در کپشن اینستاگرام به اشتراک گذاشتم.
یک داستان کوتاه:
با عنوان (دستِ سرنوشت) در قالب ۲۰ قسمت.
در تجربهی اول (دستِ سرنوشت) بخش عمدهای از موارد را آموختم و کاملا دستم آمد که باید چهکارهایی انجام دهم تا داستان دومم بهتر شود.
پس برای نوشتن داستان دوم ترغیب شدم.
یک داستان بلند و در قالب ۲ فصل:
فصل اول (اعترافی بهرنگ دریا): در قالب ۷۵ قسمت.
هنگام نگارش داستان دوم (اعترافی بهرنگ دریا) هنوز با عناصر مختلف خلق یک اثر آشنا نشده بودم و کاملا بصورت ناخودآگاه آنها را رعایت کردم.
خوشبختانه این داستان با استقبال عالی خوانندگان روبرو شد.
بطوری که اگر کمی از زمان انتشار آن میگذشت، پیامها از راه میرسید که چرا پارت امروز داستان را نگذاشتهای!
در طول داستان؛ گاهی برای ایجاد جذابیت، از آهنگهای مختلف بهره گرفتم.
روش کارم به اینصورت بود که با جستجوهای فراوان؛ آهنگی که متن آن به داستان ارتباط داشت را پیدا کرده و سپس با آن موزیک، و پوسترِ قسمتی از داستان که نوبت انتشارش بود، کلیپی میساختم.
سپس به همراه متنِ داستان، در بخش کپشن اینستاگرام منتشر میکردم.
درواقع علاوهبر نگارش متنِ داستان، برای یافتن آهنگی که با صحنههای موردنظر همخوانی داشته باشد، با چالشی شیرین مواجه میشدم.
این پیگیری و علاقهی همراهانم بود که باعث شد شوق و ذوق زیادی برای نوشتن بخش دوم آن داستان، در وجودم شکل بگیرد.
پس نگارش فصل دوم را آغاز کردم.
فصل دوم (پرواز): در قالب ۴۲ قسمت.
مشکل دیگری که با آن روبرو بودم، تایپ کردن متن اصلی داستان در گوشیام بود.
حتما الآن با خودتان میگویید خب در لپتاپ تایپ و بعد اینستاگرام را به آن متصل میکردی، آنوقت خیلی راحت میتوانستی بدون شکنجه دادن خودت متن را منتشر کنی!!🤔😂
بله من هم به همین موضوع فکر کرده بودم اما دقیقا در همان دوره ویندوز لپتاپ به مشکل خورد و امکان این کار فراهم نبود!
پس با ناچاری، کاغذهای دستنویس را مقابلم میگذاشتم و کلمهبهکلمهی آن را با چه مشقتی در گوشی مینوشتم!
اینها زحماتی بود که هر روز توسط منِ نویسنده کشیده میشد ولی دیگران که آن را نمیدیدند تا باورشان شود من تمام وقتم را روی آن گذاشتهام!
شاید آنها هم پیش خودشان میگفتند من از روی تنبلی داستان را دیرتر میگذارم که معترض میشدند و زمان را یادآوری میکردند!
البته من از این موضوع خوشحال بودم.
چون این پیگیریها نشاندهنده علاقهی آنها، به داستانی بود که من نویسندهاش بودم.
خب دنبالکنندگان، هر روز منتظر ادامهی داستان بودند و من موظف بودم علیرغم تمام سختیها به تعهدم عمل کنم.
بنابراین، از چند ساعت جلوتر دستبهکار میشدم تا بهموقع پست را به دست خوانندگان برسانم.
دوستان عزیزم اگر شما هم علاقهمند شدید تا داستانهایی که در سال گذشته نوشتم را بخوانید به پیج من در اینستاگرام سری بزنید.
حضور و نظرات ارزشمندتان، چه در سایت و چه در پیج اینستاگرام، باعث دلگرمی من خواهدبود.
ممنونم از لطف و محبت همهی شما عزیزان🌹🌷
2 پاسخ
عالی مرسی که این تجربیات خوبو با ما به اشتراک گذاشتی انشالله داستانهاتو در کتاب چاپ شدهات بخونیم 😍😍😍👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
ممنون ریحانهی عزیزم😍😍
انشاالله که خیلی زود کتاب چاپیت رو ورق بزنم😉☺