کاش در زندگی هیچ استرس و نگرانی نبود!
البته میدانم این آرزویی محال است.
اما در حد آرزو کردن هم شیرین و آرامشبخش است.
گاهیاوقات انقدر اندازهی نگرانیها زیاد میشود که لذت زندگی در لحظه را از دست میدهیم.
دقیقا الآن حال من همین است.
دلشورهی عجیبی به جانم افتاده که نمیدانم چگونه آن را مدیریت کنم؟!
وقتی به گذشته نگاه میکنم، میبینم نگران مسائلی بودهام که در زندگی امروزم هیچ نقشی نداشته اما در همان زمان، از اهمیت زیادی برخوردار بوده است.
گاهی بعضی از این نگرانیها از سمت دیگران به ما تحمیل میشوند.
نگرانیهایی که تو هیچ دخلوتصرفی در آن نداری.
اما همهی فشار روی خود توست.
بین دو نفر ماندهای و باید هر دو سمت را آرام کنی.
اما در این میان فقط میتوانی بغضت را قورت دهی و نشان دهی حالت خوب است.
نمیخواهم به خودم دروغ بگویم و منکر نگرانیها شوم.
اما کاش بهجای سنگ انداختن و استرس به جان عزیزانمان، کمی آسودگی خاطر به آنها میدادیم.