تا حالا برایتان پیش آمده که کنترلکننده درون یا بقول ناتالی گلدبرگ، همان ویرایشگر درونتان را ساکت کرده باشید؟!
امروز من این موضوع را خوب تجربه کردم.
از صبح که از خواب بیدار شدم، گلودرد و سردرد شدیدی مهمان ناخواندهی جسمم شده بود.
انقدر حالم بد بود که فقط به اجبار توانستم ۳ مورد از تمرینات هر روزهی نوشتنم را انجام دهم.
صفحات صبحگاهی
آنافورا
و جملهورزی.
درواقع امروز تنها کار مفیدی که انجام دادهام همینها بود.
مابقی لحظات را روی تخت افتاده بودم و قدرت بلند شدن از جایم را نداشتم.
صدایی در درونم میگفت:
«ولش کن انقدر حرص نخور، خب مریضی بعدا جبران میکنی و مینویسی. فعلا فقط استراحت کن. امروز نمیخواد توی سایت هم پست بذاری، سلامتیت مهمتره!»
این صدای لعنتی بود که تا الآن باعث شد من هم به خودم بگویم:
«اشکالی نداره امروز رو استراحت کن و فردا بجای امروز هم کار کن!»
اما همین نیمساعت پیش بود که خودم را سرزنش کردم و گفتم:
«بلند شو و حداقل یک خط کتاب بخون!
تو که خوابت نمیبره، فقط دراز کشیدی و به سقف خیره شدی. حداقل از فرصت استفاده و یکجوری سر خودت رو گرم کن.»
من معتقدم وقتی که انسان ناخوش میشود، اگر بخواهد مدام به خودش تلقین کند و بگوید آخ حالم چقدر بده، وای از سردرد دارم میمیرم و… واقعا حالش بدتر میشود.
پس چهبهتر بلند شود و با انجام کاری که دوستش دارد در بهبودی حالش به خودش کمک کند.
کتاب تا میتوانی بنویس را باز کردم و دو سر فصل «نبرد با توفو» و «مسأله ویرایشگر» را خواندم.
مبحث دوم دقیقا دربارهی ساکت کردن سانسورگر درون یا ویرایشگر بود.
در بخشی از این کتاب ناتالی میگوید:
«اگر صدای ویرایشگر آزارنده است و نمیتوانید صدای خلاق خودتان را از آن جدا کنید، بنشینید و هرآنچه او میگوید بنویسید.»
مثلا:
« واقعا آدم عجیبی هستی. کی گفته که تو میتوانی بنویسی، از نوشتههایت منزجرم. با نوشتههایت مرا شرمنده میکنی. اصلا حرفی برای گفتن نداری. املای درست کلمات را هم که بلد نیستی…»
آیا این سخنان برایتان آشنا نیست؟!
قطعا شما نیز تاکنون از این سخنان گهربار که از درونتان نشأت میگیرد را شنیدهاید!
دربخشی دیگر ناتالی گلدبرگ میگوید:
«هرچه این صداها را بیشتر بشناسیم میتوانیم بهتر آنها را نادیده بگیریم.
اگر به حرفهای توخالیاش گوش بدهید و طبق گفتههایش عمل کنید، درواقع موجب تقویتِ آن شدهاید و به پروبال دادن به آن کمک کردهاید.»
صدای درون با سرهم کردن این اراجیف، چاهی برای ما میکَند و اگر ما به خواستهاش تن دهیم درواقع خودمان در چاهی که او برایمان تدارک دیده است شیرجه زدهایم!
دقیقا مشابه همان کاری که من از صبح تا الآن کردم!
برایم جالب بود قبل از خواندن کتاب، من همان کاری را انجام دادم که نویسنده به آن توصیه کرده بود.
بدینترتیب هم کتابم را مطالعه کردم و هم پست امروز سایت را منتشر کردم.
و چقدر از بابت این موضوع خوشحالم😍☺