دیروز متاسفانه برای جلسهی دوم سمپوزیوم توسعهی فردی، خواب ماندم.
نمیدانم چه حکمتی دارد شبهایی که فردا صبحش باید زود بیدار شوی تا کاری را انجام دهی، بیخوابی به سرت میزند!
البته این درمورد من که جغد هستم و شبها دیر بهخواب میروم تقریبا همیشگی است!
بدینترتیب ساعت ۴ صبح من در خوابی عمیق فرو رفتم.
ناگهان از خواب پریدم و با ساعت ۸:۳۰چشم در چشم شدم!
ساعت ۷ صبح کجا و ۸:۳۰ کجا!
اَه غلیظ و از ته دلی گفتم و باز خوابیدم!
دقیقا همان روزی که من خواب ماندم، استاد کلانتری باید اساس و بنیان سمپوزیوم را مطرح میکرد!
واقعا که من چقدر خوششانسم!!
دیروز بهعلت قطع پیوستهی برق و نداشتن اعصاب، فایل ضبط شدهی کلاس را نتوانستم گوش دهم.
پس کار دیروز به امروز افتاد!
امروز نشستم و تمام آن را گوش و البته نُتبرداری کردم.
استاد کلانتری مثل همیشه در شروع کلاسش ما را با چالش بزرگی روبرو کرد.
بله باز هم نوشتن کتابی دیگر!
در ابتدا انقدر این پیشنهاد برای ما دشوار است که اکثرا از انجام آن وحشت میکنیم.
یا بعضا انقدر هیجانزده میشویم که میگوییم وای چقدر خوب من همین الآن میرم و انجامش میدم!
بهنظر من نه روش اول خوب است نه روش دوم!
ما نباید تا به دل کار نزدهایم برای خودمان از آن غول بسازیم و همچنین نباید انقدر آن را آسان تلقی کنیم که بعد مواجه شدن با سختیهایش دلسرد شویم.
بلکه بابد با نهایت آرامش، ابتدا ببینیم مدرس از ما چه میخواهد.
بعد با برنامه و بهدروز از شتابزدگی برای انجام آن اقدام کنیم.
امروز من پس از آن که فایل صوتی کلاس را گوش کردم، فایل Word ارائه شده را دانلود کردم.
آن را مقابلم قرار دادم و یکی یکی جاهای خالی را پر کردم.
عنوان هر فصلی را نوشتم.
مباحثی را در آن گنجاندم که فکر میکردم برایم مهم است.
فهرستوار همهی آنها را نوشتم تا فراموش نکنم.
از عدد ۱ تا ۱۰۱ را طبق خواستهی استاد کلانتری پر کردم.
برای نوشتن این کتاب، اصلا نیازی به سختگیری نیست چون این یک پیشنویس است که طبیعتا باید بارها ویرایش شود.
پس مهم این است که فقط انجامش دهم.
با انجام این کار یک کتاب شخصی برای خودم نوشتهام که همیشه و تحت هر شرایطی با مراجعه به آن میتوانم مشکلاتم را حل کنم.
خب چه چیزی بهتر از این؟!
اگر بخواهیم هر نشدنیای، شدنی میشود.
بشرطی که ما واقعا بخواهیم!