ذهنش به پرواز درآمد
سوار بر قطار گذشتههایش شد
خوشیها را دید، و خندید
بدیها را دید، و گریست
اشتباهاتش را دید و درس گرفت
خاطراتش را مرور کرد و ثانیه به ثانیه زندگیاش را بهیاد آورد
کولهبارش را بهدوش انداخت و به شهر حال، سفر کرد
خودش را دید در حال نوشتن
درحال عشقبازی با واژهها
کلمات در وسط قالیچهی اتاقش پایکوبی میکردند
سرش را بلند کرد و مناسبترین واژه را برگزید
آن را بهروی کاغذ نشاند و نوازشش کرد
کلمه ذرهذره بهخورد کاغذ رفت و در آن جذب شد
چشمش به کف اتاق افتاد، دیگر کلمهای باقی نمانده بود
کلمات روی دفتر، درکنار هم نشسته بودند
خوشحال از انتخاب همه آنها، دفترش را بهدست گرفت و پا به آیندهاش گذاشت
از بین جنگلهای زیبا عبور کرد
خودش را با ظاهری جاافتادهتر دید
درسطح شهر همه او را میشناختند
همه از او و شاهکارش صحبت میکردند
نویسندهای مشهور، که کتابهایش در دست هر آدمی دیده میشد
او موفق خواهد شد، اگر موبهمو بهصدای واژهها گوش دهد
و بهمراقبه نوشتن بپردازد
پ.ن: دوستان عزیزم، لطفا متن را همراه شنیدن آهنگ، بخوانید.
2 پاسخ
چقدر لذت بخش بود. خیلی دوستش داشتم. میبینم اون روزی رو که موفقترین هستی شقایق نویسنده.
ممنونم عزیزدلم
خوشحالم که دوست داشتی ریحانه جانم
خودمم خیلی دوستش دارم، هربار بعد از خوندنش انگیزه میگیرم