بعضی از ما انساها، چقدر عجیب شدهایم.
تا وقتی زندهایم یکدیگر را آزار میدهیم.
راحت همدیگر را قضاوت میکنیم.
بدون هیچ اطلاعی از عقاید دیگران، مدام به آنها برچسب میزنیم.
به راحتی آبِ خوردن دل یکدیگر را میشکنیم.
به شخصیت یکدیگر توهین میکنیم و…
اما کافی است اتفاقی رخ دهد و همین فردی که کمر به نابودیاو در زمان حیاتش بسته بودیم از دنیا برود.
ناگهان مِهرَش به دلمان میافتد!
خودمان را رفیق گرمابه و گلستان او معرفی میکنیم!
هر جا میرسیم از خوبیهای آن شخص سخن میگوییم!
مینشینیم و اشک تمساح میریزیم!
همچون فیلمها، خاطرات خیالی میسازیم و بهطزری مشکوک مدام خوابش را میبینیم که در بهشت جایگاه خوبی دارد!
فریب دادن دیگران تا کجا؟!
اصلا بهفرض مثال خانواده و دوستان آن مرحوم، ما را بعنوان صمیمیترین شخص زندگیاش قلمداد کردند.
این کار چهسودی برایمان دارد؟!
مشهور میشویم و دیگران به ما احترام بیشتری میگذارند؟!
مُردهپرستی تا به کِی؟!
آیا بهتر نیست تا دوستانمان هستند کینه، دشمنی و خودخواهی را کنار گذاشته و از حضورمان درکنار یکدیگر لذت ببریم؟!
زندگی خیلی کوتاهتر از آن است که ما فکر میکنیم.
کاش بیاموزیم تا زمانی که زندهایم، انسان باشیم و در حق هم خوبی کنیم.
سعی کنیم دل کسی را نشکنیم یا حداقل شجاعت و شهامت عذرخواهی داشته باشیم.
نه اینکه تا وقتی آن فرد زنده است برای اذیت کردنش به هرکاری متوسل شویم و بعد از مرگش بنشینیم و از حُسنهای داشته و نداشتهاش برای دیگران داستان تعریف کنیم!
انسان بودن آنقدرها هم سخت و دشوار نیست، کافی است که فقط حواسمان جمع باشد تا دیگران را بیدلیل و ناجوانمردانه آزار ندهیم.
متنفرم از جماعت مُردهپرستی که پس از مرگ دیگران، ناگهان از او بُتی پاک و بیعیب میسازند و نقش انسانهای عزادار را بازی میکنند.
ولی در زمان حیاتش؛ برای زمین زدنش نقشهها میکشند، او را دقمرگ کرده و دلش را بهدرد میآورند.
بیایید حداقل ما جزء جماعت مُردهپرستِ اطرافمان نباشیم و در زمان زنده بودن دیگران قدر آنها را بدانیم.