گاهی در زندگی به جایی میرسیم که ترجیح دهیم خودمان را به دره بیندازیم یا سرمان را به دیوار بکوبیم!
آنقدر یک موضوع ذهنمان را درگیر میکند که از کلافگی نمیدانیم چهکار کنیم!
گاهی با مسائلی روبرو میشویم که از شدت تعجب مغزمان سوت میکشد!
در ایران، مقولهای بهنام ثباتِ قیمتها بیمعنی است.
بگذارید به مبحثی مثل گرانی اجناس ضروری زندگی مردم بپردازم.
امروز قیمتِ نان افزایش مییابد و فردا قیمتِ لبنیات!
خداروشکر مدیریت بر قیمتها هم که فوقالعاده است!
دیگر نان، لبنیات و… وسایل تجملاتی نیست که مردم از خریدنش پرهیز کنند!
مردم با این قیمتها چگونه باید زندگی کنند؟!
مردم ما برای تهیهی ابتداییترین خواستههایشان با مشکل مواجهاند.
دلم به حال پدرومادرهایی میسوزد که وقتی از مقابل میوهفروشیها، فستفودها و… میگذرند، بچههایشان با حسرت به دیگران نگاه میکنند.
یا وقتی کودکی هوس آبمیوه میکند.
پدرِ کارگرش انقدر شرمنده میشود که با هزاران بهانه مسئلهی بهداشت را پیش میکشد تا بدینترتیب بچهاش متقاعد شود که خوردن همین آبمیوه میتواند بلای جانش شود!
چرا زندگی و رفاه مردم انقدر برای مسئولین مهم است؟!!!!
مگر آنها سرکار نیستند تا شرایط زندگی را برای مردمشان بهتر کنند؟!
پس چرا بهجای بهبود شرایط، هر روز شاهد بدبختتر شدن خودمان هستیم؟!
خوردن گوشت، مرغ و… برای بخش اعظمی از مردمِ کشورمان آرزو شده است.
همیشه شنیدهایم که اگر مردم از خریدن اجناس گرانقیمت صرفنظر کنند و چند روزی خرید نکنند، آن قیمت کاهش مییابد!
ولی آیا خریدِ نان هم جزئی از زیادهخواهیِ مردم محسوب میشود؟!
اقشار ضعیف جامعه حتی نمیتوانند با خوردن نان و ماست، خودشان را سیر کنند.
کاش مسئولین کمی ما را درک کنند و انقدر برای آزردنمان نقشه نَکِشَند.