کلمات تمرین امروز: موسیقی، موریانه، دریچهی کولر، هوای ابری…
موریانهای از دریچهی کولر آویزان شده بود.
صدای موسیقی را تا آخر زیاد کرد.
هدفون را روی گوشهایش گذاشت و از پنجره به هوای ابری چشم دوخت.
با ریتم آهنگ خودش را تکان میداد و غرق در لذت بود.
ناگهان با برخورد جسمی بر صورتش، یکی از چشمانش را باز کرد.
سوسکی را دید که دست به کمر مقابلش ایستاده و طلبکارانه نگاهش میکند.
هدفون را از گوشش پایین کشید و گفت:
+: « چته؟! موریانه ندیدی؟!! »
-: « راستشو بخوای موریانه که زیاد دیدم! ولی موریانهی سرخوشی مثل تو که راه بقیه رو ببنده ندیدم! »
+: « خب حالا ببین!» (نیشش را تا بناگوش باز میکند!)
-: « بکش کنار بذار رد شم! الآن صاحبخونه از راه میرسه و دخلمو میاره، یکهفتست حسابی سرکارش گذاشتم اما هنوز نتونسته منو به دام بندازه!»
+: « شرط داره بذارم در بری!»
-: « خدا سوسکی رو محتاج موریانه جماعت نکنه! بِنال ببینم چی میگی!»
+: « اِوا، ادب داشته باش سوسک سیاه!»
-: « داری کُفریم میکنی دیگه، حرف بزن دیرم شد!»
+ « آها! حالا شد. همین راهی که اومدی برگرد برو پایین، اتاق اولی یه کتابخونهی خیلی بزرگه، برو و یه صفحه از کتابهاشو برام بِکَن بیار! خیلی گُرسنمه! »
-: « خب زِبِلخان، خودت برو اونجا و هر کتابی دلت میخواد انتخاب کن و بهش پاتَک بزن. تو خودت بهتر میتونی جنسِ مرغوب انتخاب کنی برا بلعیدن نه من که هیچ سر رشتهای توی این موضوع ندارم! فقط تورو جَدِت بگرد کتابی پیدا کن که کیفیت داشته باشه و اینجوری توهم نزنی!»
+: « توهم؟! توهم چی زدم مگه؟!»
-: « اونی که گذاشتی روی گوشت و فکر میکنی هدفونه، گردنبند طبی صاحب خونس! »
+: « مگه نمیخواستی بری؟! راه باز و جاده دراز!!»