آخرین قاشق از انار دان شده را در دهانش گذاشت.
بوی خوش گلاب و گلپر با ترشی انار، برایش ترکیبی جذاب بود.
کاسهی خالی را روی میز گذاشت.
شمع کوچک مقابلش را فوت کرد و از جا بلند شد.
به سمت کتابخانهی پدرش رفت.
فال حافظ را از درون قفسههای آن بیرون کشید.
صفحهی اول آن را باز کرد که اعداد بصورت پراکنده در آن نوشته شده بود.
به خواندن جملهی معروفی که ابتدای کتاب نوشته بود مشغول شد:
«ای حافظ شیرازی! تو محرم هر رازی! تو را به خدا و به شاخ نباتت قسم میدهم که هر چه صلاح و مصلحت میبینی برایم آشکار و آرزوی مرا براورده کنی.»
نیت کرد و با چشمان بسته دستش را روی صفحهی اعداد چرخاند.
دستش را از حرکت نگه داشت و شمارهی فال را خواند.
صفحهی موردنظرش را باز کرد تا فالش را بخواند.
حافظ به طور تعجبآوری کاملا جوابش را داده بود.
ته دلش نور امیدی تابید.
با خوشحالی کتاب را بست و آن را سر جایش گذاشت.