آن کتاب « نیمه تاریک وجود» نوشتهی دبی فورد بود.
کتاب را باز کردم و مشغول خواندنش شدم.
همزمان نکاتی که بهنظرم جالب و مهم بود یادداشت کردم.
نویسنده در کتابش به مسائلی میپردازد که احتمالا برای همهی ما جالب خواهد بود.
او در بخشی از کتابش مینویسید:
ما در این دنیا نیستیم بلکه دنیا در درون ماست.
الگوی تصویری جهان به ما تعلیم میدهد که هر یک از ما در واقع جزئی از یک کل هستیم.
هر کدام از ما دانش کل جهان را در خودش دارد.
هدف ما در این کتاب، پیدا کردن و روبهرو شدن با تمام مواردی است که در دیگران دوست داریم یا از آنها نفرت داریم.
بسیاری از مردم گمان میکنند که با بقیه فرق میکنند.
بعضی از ما خودمان را بهتر از دیگران میبینیم و برخی عقیده دارند که کامل نیستند.
زندگی ما با این الگوها قضاوت میشود.
اینگونه قضاوتها باعث میشود که بگوییم من مثل شما نیستم.
اگر سفید پوست باشید تصور میکنید با آفریقاییها تفاوت دارید.
و اگر آفریقایی- آمریکایی باشید تصور میکنید با آسیاییها یا مردم آمریکای لاتین فرق دارید.
فرهنگ هر یک از ما به ما یاد داده است باور کنیم با بقیه تفاوت اصولی داریم.
همچنین نسبت به خویشاوندان و دوستانمان تعصب داریم که مثلا شما چاق هستید و من لاغر، پس با هم متفاوتیم.
من باهوشم و شما کودن، من ترسو و شما شجاع، من منفعل و شما پر کار.
این عقاید توهم جدا بودن ایجاد میکند.
این محدودیتهای درونی و بیرونی که برای خود ایجاد کردهایم ما را از کلیت آنچه هستیم دور میکند و سبب میشود که همیشه یکدیگر را متهم کنیم.
تمام زنان و مردان از لحاظ صفات انسانی مشترک و یکسان آفریده شدهاند.
همهی ما دارای قدرت، قوت، شهوت، عصبانیت، ضعف و… هستیم.
هیچ ویژگی، خصلت و جنبهای از زندگی وجود ندارد که در وجود ما نباشد.
ما سرشار از نور هدایت، عشق، درخشندگی و… هستیم و به همان نسبت از خودخواهی، رازداری، خصومت و… برخورداریم.
قرار است که ما کل جهان را در درون خود داشته باشیم.
این صفت است که با هر کس در درون من متجلی میشود نه خود آن شخص.
برایم روشن شد که باید مراقب صفاتی که در دیگران بیش از حد مرا آزار میدهد، باشم.
نویسنده در تلاش است تا با واکاوی در درون انسان، بخشهایی که در وجودمان دوستشان نداریم و مدام درحال انکارش هستیم بپذیریم.
خواندن این کتاب برای من جالب است پس پیشنهاد میکنم خودتان به سراغش بروید و مابقی مباحث را مطالعه کنید.