یکی یکی دارند پر میکشند و به دنیای دیگر کوچ میکنند.
نویسندگان و شاعران معاصر را میگویم.
بعد از فوت کردن ناباورانهی هوشنگ ابتهاج، در هفتهی گذشته عباس معروفی نیز از این دنیا رخت بربست.
از تمام آثارش؛ فقط دو کتابش را در کتابخانهام دارم.
«سالهای بلوا و سمفونی مردگان.»
که تا امروز تنها رسیدهام کتاب اول را مطالعه کنم!
البته ناگفته نماند که یک داستان کوتاه نیز از او خواندهام که اکنون اسم آن را به خاطر ندارم.
در سالهای گذشته چندین مصاحبه از ایشان را در دیار غربت دیدم.
چقدر با دقت به حرفهایشان که سرشار از حسرت و دوری از زادگاهشان بود گوش میدادم.
کاملا میشد دلتنگیشان برای این آبوخاک را حس کرد.
وقتی خبر فوتشان را شنیدم ابتدا باور نکردم.
پناه بردم به گوگل بلکه این خبر را تکذیب کرده باشند اما واقعیت داشت و خبری از تکذیبیه نبود!
انقدر نثرشان در کتاب سالهای بلوا برایم دشوار بود که دوبار کل کتاب را خواندم تا متوجه خطبهخطش شدم.
کتابی پر از تصویر که باید مدتها آنچه را میخواندم در ذهنم تجسم میکردم تا بتوانم منظورش را درک کنم.
باری؛ اینگونه افراد گوهرهای نابی هستند که با کوچ ابدیشان، ادبیات بیشازپیش بهسمت فراموشی قدم برمیدارد که این نکتهای دردآور است.
این بزرگان؛ اجداد و نیاکان ادبیات فارسی هستند که بهنوبت فرزندشان را به دیگری میسپارند و خود راهی دیار ابدیشان میشوند.
جای خالیشان پر شدنی نیست اما چارهای جز پذیرفتن نداریم که خدا اینچنین برایشان مقدر کرده است…
روحشان شاد و جایگاهشان بهشت برین.