قاصدکی رقصان در باد، بر شاخهای میبینم.
جلو میروم.
چشمانم از شادی برق میزند.
هیجان همچون خون در رگهایم میدود.
قاصدک را از ساقهاش جدا میکنم.
حرفهای دیگران در ذهنم تداعی میشود:
« هر وقت قاصدکی دیدی، آن را بهدست بگیر و آرزو کن.»
چشمهایم را میبندم.
آرزوهایم را در ذهنم لیست میکنم.
همه را بهیاد میآورم.
چشم باز میکنم، نفسی عمیق میکشم.
هوای جمع شده درون ریههایم را نثار قاصدکی میکنم که رسالتش برآورده کردن آرزوهاست.
گلبرگهای لطیفش هرکدام بهسویی پرواز میکند.
میروند تا آرزوهایم را بهخدا برسانند تا برآورده شود.
پ.ن: خدایا، حال مردم سرزمینم خوب نیست، خودت آرامش را به زندگیمان بازگردان.
2 پاسخ
ارزو😍 الهی امین 🙏🏻 چه دلنشین بود 😍😍
سپاس ریجانه عزیزم.
انشاالله بهترینها نصیبت عزیزدلم