ما ایرانیها انسانهای عجیبی هستیم.
همیشه شور همه چیز را درمیآوریم.
به دیگران آنقدر احترام میگذاریم که پیش خودشان ما را احمق میپندارند.
آنقدر درمقابل حرفهای بیارزششان سکوت میکنیم که در ذهنشان بگویند:
«این که جواب منو نمیده پس بذار حسابی از خجالتش دربیام.»
یا آنقدر درمقابل رفتارهای زشتشان بیتفاوت هستیم که آنها ممکن است فکر کنند همچون سیبزمینی پَشَندی بیرگوغیرت هستیم!
هر چیری حد و اندازهای دارد.
احترام بگذار ولی به اندازه، وقتی از جانب آنها احترام متقابل نمیبینی تو هم نباید جوری رفتار کنی که دیگران بگویند ما هرکاری هم کنیم او باز هم حرمتمان را نگه میدارد.
یا مثلا زمانی که کسی از ما کمک میخواهد.
آنچنان دستپاچه رفتار میکنیم که انگار وظیفهی ماست تا مشکلش را کاملا هموار کنیم!
هر آنچه در گذشته یاد گرفتهایم را برای او بهکار میگیریم.
در برخی موارد مو به مو همهی دانشمان را دو دستی تقدیمش میکنیم.
آبرویمان را به حراج میگذاریم تا او زودتر با حل شدن مشکلش به آرامش برسد.
خب به فرض مثال تلاشهایمان هم نتیجه داد، آن زمان تکلیف ما چیست؟
فکر میکنیم او تا ابد این از خودگذشتگیِ ما را به یاد خواهد داشت؟
تجربه خلاف این امر را ثابت کرده است.
وقتی مدتی از آن میگذرد، بهکلی فراموش میکند که درمانده از همهجا به ما پناه آورده بود تا کمکش کنیم.
در اکثر مواقع آن شخص با وقاحتی مثالزدنی در چشمانمان زل میزند و میگوید:
« خب میخواستی کمکم نکنی، مگر مجبورت کرده بودم؟»
آنوقت است که با شنیدن این حرف؛ از سرمان دود بلند میشود.
تحمل این حرف، همچون خنجری زهرآلود که وارد قلبمان شده تمام وجودمان را میسوزاند.
با دیدن رفتارها و شنیدن حرفهایش بهکلی از کاری که کردهایم پشیمان میشویم و بعضا ممکن است بر خودمان لعنت بفرستیم.
چقدر بهخاطر این آدمها حالمان بد شد و استرس کشیدیم؟
چند روز از روزهای زندگیمان که میتوانستیم لذت ببریم اینگونه بهکام خودمان زهر کردیم؟
خوبی کردن به دیگران تا جایی خوب است که وظیفه تلقی نشود.
وقتی که اسم محبت کردن شد وظیفه، بهتر است که کولهبارمان را برداریم و از زندگی آن شخص بیرون بیاییم.
گاهی نادیده گرفتن بعضی از آدمها ضروری است تا متوجه شوند که خوبی کردن و احترام گذاشتن وظیفهی ما نیست.
بلکه این نهایت لطف ماست تا دنیا جای بهتری شود برای زندگی.
2 پاسخ
اره واقعا… جانا سخن از زبان ما میگویی
👌👌👏👏
خوشحالم که یادداشتم رو دوست داشتی عزیزدلم.