چند وقتی هست که نوشتن را خیلی جدی آغاز کردهام.
همهی ساعات شبانهروزم را وقف نوشتن کردهام.
صبح که چشمانم را باز میکنم قبل از انجام هرکاری، ۳ صفحه پر مینویسم.
مهم نیست از چه بنویسم، موضوعی برای بیانش داشته باشم یا نه.
نکتهی مهم این است که دستم را روی کاغذ سفید بگذارم و بیوقفه شروع به حرف زدن با آن کنم.
درمورد آبوهوا بنویسم یا که درمورد گرانی طلا، دلار و… !
درمورد ناراحتیهایم بنویسم یا آرزوهایم.
نفْس کار مهم است یعنی نوشتن.
اگر مشکلی برایم پیش بیاید تا من را از نوشتن در طول روز دور بیندازد، آنقدر کلافه میشوم که اگر کسی نداند فکر میکند شئ با ارزشی را گم کردهام که اینگونه پریشانم!
بله آن شخص کاملا درست فکر میکند؛ چون نوشتن برای من از هرچیزی ارزشمندتر است.
اگر فقط یک روز را بدون نوشتن سپری کنم؛ حس میکنم آن روز را به بطالت گذراندهام.
در چنین مواقعی است که عذابوجدان همچون خوره به جانم میافتد.
دلم میخواهد یک کاری انجام دهم اما هرچه فکر میکنم چه بنویسم، چه پستی در سایتم منتشر کنم به جایی نمیرسم.
آنوقت است که عصبیتر میشوم و فقط آزادنویسی درمورد آن حسِ مسخره، نجاتدهندهی حالم میشود.
تا بهحال این حس و حال را تجربه کردهاید؟
حالا نه فقط درمورد نوشتن، در مورد هر کاری.
حتما برایتان پیش آمده است.
میگویم همیشه اعتیاد هم بد نیست نه؟!!
مثل اعتیاد به نوشتن یا منتشر کردن پست تازه در سایت.