کاش میآموختیم از کسانی که شبانهروز برایمان زحمت میکشند تشکر کنیم.
مثلا از پدر و مادرمان بهپاس زحماتی که از لحظهی تولدمان تا روزی که زندهاند میکشند؛ بهمناسبتهای مختلف با خریدن شاخهای گل و یا هدیه تشکر کنیم.
از فرزاندانمان بهسبب گوش کردن به حرفمان یا موفقیتهایش در زمینههای گوناگون تقدیر کنیم.
به عزیزانمان یادآوری کنیم که همهی زحماتشان را بهیاد داریم و از آنها متشکریم.
اما گاهی پیش میآید که خلاف این را میبینیم.
برای مثال با شنیدن بعضی حرفها یا با دیدن بعضی رفتارها؛ چنان قلبت بهدرد میآید که فقط به خودت لعنت میفرستی.
غرور و شخصیتت را لگدمال شده میبینی، آن هم توسط کسانی که دوستشان داری.
آنقدر عصبانی میشوی که با خودت میگویی من بروم دیگر برنمیگردم.
چند روزی که بگذرد کمی آرام میشوی و باز هم دلت طاقت نمیآورد.
به آینده فکر میکنی که نکند حسرت امروز به دلت بماند.
دوباره چشمهایت را میبندی و همهی مشکلات را به جان میخری.
سختیها میگذرند اما؛ کاش میآموختیم اگر قدرشناس محبتهای دیگران نیستیم حداقل با حرفها و رفتارهایمان آنها را غمگین نکنیم.