گاهی بعضی چیزها را نمیشود برای دیگران درست توضیح داد تا حق مطلب ادا شود.
تا خودشان دست بهکار نشوند و شیرینی آن را حس نکنند نمیتوانند حس و حال تو را درک کنند.
حتی شاید تو را برای انجام آن عمل مسخره کنند و دلت را بشکنند.
نوشتن برای من نوعی خود درمانی است.
حرفهایی که هیچوقت نمیتوانم بزنم را میسپارم به دستم تا آنها را روی کاغذ بیاورد.
نوشتن برای من چنان آرامشبخش است که اگر چند ساعت درگیر کارهای دیگرم شوم، حس میکنم وقتم را تلف کردهام.
دوست دارم زودتر کارهای دیگر را تمام کنم تا بر سر نشستهای نوشتنم حاضر شوم.
وقتی خودکار بهدست میگیرم؛ مغزم به تکاپو میافتد تا زودتر هرآنچه هست و نیست را به واژه تبدیل کند و روی کاغذ پیاده کند.
نوشتن برای من بخش جداییناپذیر زندگیام شده است.
چنان با آن انس گرفتهام که دیگر نمیتوانم حتی به ننوشتن ثانیهای فکر کنم.
نوشتن در برههای بهداد من رسید که درحال متلاشی شدن بودم.
حس بیهودگی روی تمام زندگیام سایه انداخته بود.
اما نوشتن ناجی زندگیام شد.
شاید بتوانم بگویم که نوشتن زندگیام را به دو نیمه تقسیم کرد:
قبل از نوشتن و بعد از آن.
سال ۹۹ برای من شروع زندگی دیگری بود.
تاثیری که نوشتن روی من گذاشت آنقدر واضح است که دوستان و نزدیکان میتوانند شهادت دهند.
بهجرئت میتوانم بگویم هیچ کار دیگری یک هزارم نوشتن برایم مفید نبوده و نیست.
من با نوشتن زندگی میکنم چون حس میکنم آرامش عجیبی به وجودم تزریق میکند.
پس با قدرت و جدیت بیشتری مینویسم.
من تا زمانی که نفس میکشم و جان در بدن دارم نوشتن را کنار نخواهم گذاشت.