وقتی قلم به دست میگیریم یا به تایپ کردن مشغول میشویم، انگار که به ناخودآگاهمان متصل میشویم.
حرفهایی را مینویسیم که ممکن است تا آن لحظه به وجودشان پی نبرده باشیم.
مسائلی را مطرح میکنیم که پیش از این حتی دربارهشان فکر هم نکرده بودیم.
ولی خب شاید از قبل در ناخودآگاه ما وجود داشته است.
ممکن است آنچه مینویسیم، از یک تجربه در گذشته نشات گرفته باشد یا یک سکانس از فیلمی که قبلا دیدهایم.
اگر آزادانه شروع به نوشتن کنیم دسترسیمان به این گنجینه بیشتر هم میشود.
وقتی برای نوشتههایمان موضوعی درنظر نمیگیریم و از هر دری سخن میگوییم به مغز این اجازه را میدهیم که از درون هر فایلی که دوست داشت یک تکه بردارد و پازل آزادنویسی را تکمیل کند.
مثلا یک جمله از فلان امتحان در یک پایهی تحصیلی.
فلان اتفاق خوب در یک سال مشخص.
و…
در آزادنویسی اصلا مهم نیست که جملات پیرامون موضوعی باشد.
میتواند هر جملهای از یک دنیا باشد.
میتواند درهنگام نوشتن؛ داستانی خلق کنی و در خط بعدی از خاطرهی علاقهمند شدنت به یک کتاب حرف بزنی.
درواقع چنان خودت را آزاد و رها میگذاری که مغزت به جستجو در میان پوشههای مختلف در بایگانیاش مشغول میشود.
دستت هم کاملا تحت سلطهی مغز قرار گرفته و سریع روی کاغذ یا کیبورد حرکت میکند.
خب حالا برویم سراغ نوشتن یک جمله کوتاه:
برای دلت بنویس تا آرامش را به وجودت هدیه دهی.
پس در حین نوشتن آزادنویسی، آنچه مهم است نوشتن و خالی کردن مغز از حجم بالای اطلاعات است نه خلق یک اثر هنری.
آنقدر بنویس تا حس کنی مغزت کاملا سبک شده است.
آنوقت با مغزی خالی از مطالب غیرضروری میتوانی به کارهای روزمرهات بپردازی، زیرا وجودت سرشار از آرامش شده است.