موهایش را شانه زد و بافت.
جلوی آینه ایستاد.
قیچی را بهدست گرفت.
خطی فرضی روی موهایش کشید.
چشمانش را بست، قیچی را روی موهایش گذاشت.
تمام قدرتش را در دسته قیچی جمع کرد، دهانه آن را فشرد.
دسته موهای بافته شدهاش روی زمین افتاد.
چشم باز کرد، دختری را در مقابلش دید که هیچ شباهتی به او نداشت.
دستگاه موزر را به برق زد چشمانش را بست و دستش را لای موهای یکی درمیانش برد.
موی بافته را از زمین برداشت، شیشه عطر را روی آن خالی کرد.
آن را در کاغذی پیچید و بر دیوار اتاقش زد.
از آن پس دیدن آن موها انگیزهای برای خوب شدنش شد.
باری دیگر موهایش به آن زیبایی میشد، مگر نه؟
4 پاسخ
سلام به شقایق عزیزم
چه قدر حس خوبی توی نوشته هات هست
شعرهای تو رنگ داستان دارن و این زیبایی کار توئه
کمی وام گرفتن از استعارات ادبی چه با شعرهای تو میکنه!
عالی بودن
سلام نجمه عزیزم
ممنون از حضور گرمت
مرسی از این همه محبتی که به من داری
خیلی زیبا بود
ممنون ریحانه جان