شقایق وفاپور

عقربِ دمپایی‌پوش!

عطر گل یاس را به درون ریه‌هایش می‌کشید و غرق در لذت بود. تا چشم‌هایش را باز کرد  با آن منظره روبرو شد! دمپایی‌ای را

ادامه مطلب»
روز تولد

صبح که از خواب بیدار شد خیلی خوشحال بود. امروز برایش رنگ دیگری داشت. کل سال را به شوق رسیدن این روز، سپری می‌کرد. وقتی

ادامه مطلب»
فال حافظ

آخرین قاشق از انار دان شده را در دهانش گذاشت. بوی خوش گلاب و گلپر با ترشی انار، برایش ترکیبی جذاب بود. کاسه‌ی خالی را

ادامه مطلب»
شب یلدا

گوشی‌اش را برداشت و وارد اینستاگرامش شد. انقدر در این یکی دو هفته آهنگِ آخ تو شب یلدای منی را شنیده بود که دیگر در هنگام

ادامه مطلب»
آخر هفته در دماوند

عصر چهارشنبه بود که حاج حسن ناگهان تصمیم گرفت برای گذراندن روزهای آخر هفته، به خانه ویلایی‌اش در دماوند برود. شروع دی‌ماه همراه شده بود

ادامه مطلب»
عصر جمعه

باز هم عصر جمعه‌ی دیگری از راه رسید. بوی قهوه همه‌‌ی خانه را پر کرده بود. قهوه‌جوش را از روی اجاق گاز برداشت و محتویات

ادامه مطلب»
زهرمار!

از صبح چشم از ساعت برنمی‌داشت. قرار بود که آن روز، دربی پایتخت بین دو تیم فوتبال استقلال و پرسپولیس برگزار شود. استرس تمام وجودش

ادامه مطلب»
گربه‌ی رو مُخی!

وارد خانه‌اش شد. از راه‌‌پله بالا رفت و به پاگرد دوم رسید. کلیدش را به دست گرفت تا فقل در واحدش را باز کند. ناگهان

ادامه مطلب»
آدم انسان‌نما!

انسانی که خودش را کامل و بی‌عیب می‌پندارد، بی‌شک از بیماری بی‌شعوری رنج می‌برد! بعید می‌دانم در طول تاریخ شخصی بوده باشد که از روی

ادامه مطلب»
توپ پلاستیکی

چند روزی از بود که از ناپدید شدن توپ پلاستیکی بنفشش می‌گذشت. هرجا را می‌گشت پیدایش نمی‌کرد. داخل کمد را گشت نبود. نقطه به نقطه‌ی

ادامه مطلب»
موریانه‌ی هدفون به‌گوش!

کلمات تمرین امروز: موسیقی، موریانه، دریچه‌ی کولر، هوای ابری… موریانه‌ای از دریچه‌ی کولر آویزان شده بود. صدای موسیقی را تا آخر زیاد کرد. هدفون را

ادامه مطلب»